نوحه های حاج صادق آهنگران

۱۲ مطلب با موضوع «اشعار حاج حبیب الله معلمی» ثبت شده است

عاشقی دیدم کنار جویبار افتاده است

دست های نازنینت دست یار افتاده است

 

راز دل می کرد با معشوق او در حال نظر

دست و دل را برگرفتی تن کنار افتاده است

 

گر ز پا افتادگان را دست گیری می کنی

من ندارم دست اندر راه یار افتاده است

 

سر به دامانت گذارم مولا جان حسین جان

 

سر به دامانت گذارم از خجالت جان دهم

ای خوش آن صیدی که در راهت دچار افتاده است

 

التجا دارم که تا جان باشدم بالینم آیی

بهر دیدار تو عباس از قرار افتاده است

 

دادرس مولا حسین تا جان دهد عباس تو

روی خاک تیره با صد افتخار افتاده است

 

وقتی که اصحاب اباعبدالله جوانان بنی هاشم شهید شده بودن عباس آمد خدمت اباعبدالله.برادرم سینه ام تنگ شده.از زندگی سیر شده ام اذن میدان به من بده تا از این منافقین خونخواهی کنم.

اباعبدالله ابتدا اجازه نداد به عباس که به میدان رود ولی صدای العطش بچه ها بلند بود. صدای ناله ی کودکان بلند شد

.فرمود: عباسم برو مقداری آب برای این بچه ها فراهم کن. عباس سوار بر اسب عازم میدان شد. میسر نشد آب فراهم کند. برگشت قضیه رو برای  اباعبدالله گفت. باز صدای العطش بچه ها بلند شد بار دیگر عباس سوار بر اسب عازم میدان شد.

مشک بر دست دارد. عده ای از این منافقین رو به درک واصل کرد. به شط فرات رسید.کفی از آب را به لب های خشکیده ی خود نزدیک کرد.پ س از آن همه عملیات ها هوای گرم کربلا زمین سوزان کربلا لب ها خشکیده بود.آب رو به دهان نزدیک آورد. ولی به یاد بچه ها به یاد حسین که لب ها تشنه است. عباس تو آب بنوشی و اهل خیام تشنه باشند. آب رو بر شط فرات ریخت. برگشت مشک پر از آب در دست داشت. عمر سعد صدا زد اگر عباس مشک را به خیمه ها برساند حسین قطره ای آب بنوشد دیگر اثری از ما باقی نخواهد گذاشت.

ظالمی پشت یکی از نخل ها پنهان شده بود.حمله ور شد دست ابالفضل رو جدا کرد.عباس مشک را به دست دیگر گرفت.ظالمی دست دیگر عباس رو جدا کرد.

عباس مشک رو به دندان گرفت. هنوز امید داشت که مشک رو به خیمه ها برساند.

وقتی امید عباس به یأس مبدل شد که تیری به مشک اصابت کرد. مشک بر زمین افتاد و آب فرو ریخت.

دیگر عباس  چگونه به خیمه ها برگردد. دیگر ابالفضل چگونه به خیمه ها برگردد

عمودی بر فرق مبارک عباس فرود آمد که عباس بر زمین افتاد.

 صدا زد اخا ادرک اخاک العباس.برادرم.عباس رو دریاب.

حسین خود رو به بالین عباس رسوند.چه عباسی چه برادری. دستها در یک طرف. مشک سوراخ شده در یک طرف. شمشیر در یک طرف. دست به کمر زد صدا زد الان انکسر ظهری. کمرم شکسته شد.

کمرم شکسته شد بی برادر شدم

 

خبر داده بودن به ام البنین-یک مصیبتی داره گوش کن  برادرم و خواهرم وقتی خبر شهادت عباس رو شنید می گفت عباسم شنیده ام دست هایت رو از بدنت جدا کرده اند. ای مادران شهدا عباسم شنیده ام دست ها رو از پیکرت جدا ساخته اند ند بر بدن تو تیر زده اند. اگر عباسم دست در بدن داشتی آیا دشمن جرأت می کرد به تو نزدیک شود عباسم.

فهمیده ام عمود بر فرق تو زده اند عباس اگر دست در بدن داشتی می دانستم کسی جرأت جلو آمدن نداشت.

 

دوست دارم داد دل از چرخ بازیگر بگیرم

گر در این عالم نشد در عالم دیگر بگیرم

 

دوست دارم نام من باب الحوائج باشد اما

پنجه ی مشکل گشا از حضرت داور بگیرم

 

دوست دارم  در ره احیای آیین محمد

تیر اگر آید به سویم با دو چشم تر بگیرم

 

دوست دارم گر اجازه می دهد مولا ز دشمن

انتقام خون هفتاد و دو نام آور بگیرم    

 

دوست دارم دستم از پیکر جدا گردد خدایا

تا مگرچون جعفر طیار بال و پر بگیرم

 

دوست دارم جان نثار مکتب توحید باشم

تا مدال افتخار از دست پیغمبر بگیرم

 

دوست دارم بار دیگر چهره ی قاسم ببوسم

از کجا باید سراغ این گل پرپر بگیرم

 

دوست دارم تا قیامت از سکینه رخ بپوشم

دوست دارم در بغل قنداقه ی اصغر بگیرم

 

دوست دارم ضربت سخت عمود آهنین را

تا به محراب شهادت انس با اکبر بگیرم

 

دوست دارم بشنوم صوت خوش ام البنین را

بوسه ای یک بار دیگر از رخ مادر بگیرم

 

دوست دارم نشکند از رفتن من قلب زینب

دل نمی دانم چسان زان مهربان خواهر بگیرم

 

دوست دارم آنقدر لب تشنه باشم تا بمیرم

تا مگر آب حیات از ساقی کوثر بگیرم

 

دوست دارم چون تنم پامال سم اسب گردد

بر سرم زهرا بیاید زندگی از سر بگیرم

 

دوست دارم داد دل از چرخ بازیگر بگیرم

گر در این عالم نشد در عالم دیگر بگیرم

 

دوست دارم نام من باب الحوائج باشد اما

پنجه ی مشکل گشا از حضرت داور بگیرم

 

دوست دارم  در ره احیای آیین محمد

تیر اگر آید به سویم با دو چشم تر بگیرم

 

دوست دارم گر اجازه می دهد مولا ز دشمن

انتقام خون هفتاد و دو نام آور بگیرم    

 

دوست دارم دستم از پیکر جدا گردد خدایا

تا مگرچون جعفر طیار بال و پر بگیرم

 

دوست دارم جان نثار مکتب توحید باشم

تا مدال افتخار از دست پیغمبر بگیرم

 

دوست دارم بار دیگر چهره ی قاسم ببوسم

از کجا باید سراغ این گل پرپر بگیرم

 

دوست دارم تا قیامت از سکینه رخ بپوشم

دوست دارم در بغل قنداقه ی اصغر بگیرم

 

دوست دارم ضربت سخت عمود آهنین را

تا به محراب شهادت انس با اکبر بگیرم

 

دوست دارم بشنوم صوت خوش ام البنین را

بوسه ای یک بار دیگر از رخ مادر بگیرم

 

دوست دارم نشکند از رفتن من قلب زینب

دل نمی دانم چسان زان مهربان خواهر بگیرم

 

دوست دارم آنقدر لب تشنه باشم تا بمیرم

تا مگر آب حیات از ساقی کوثر بگیرم

 

دوست دارم چون تنم پامال سم اسب گردد

بر سرم زهرا بیاید زندگی از سر بگیرم

 

رزمنده ی همسنگرم عباس (2)

برادر نام آورم عباس (2)

 

بودی مرا فرمانده ی لشکر

میر سپاه و لشکرم  عباس (2)

 

رزمنده ی همسنگرم عباس (2)

برادر نام آورم عباس (2)

 

پشتم شکسته داغ جانکاهت

پوشیده از خون چهره ی ماهت

شهد شهادت فیض دلخواهت

بس زود رفتی از برم عباس

برادر نام آورم عباس

 

رزمنده ی همسنگرم عباس (2)

برادر نام آورم عباس (2)

 

ای وارث شیر خدا حیدر

مرگت زده بر قلب من خنجر

بی آبی لب تشنگان بنگر

چشم انتظارت دخترم عباس

برادر نام آورم عباس

 

رزمنده ی همسنگرم عباس (2)

برادر نام آورم عباس (2)

 

تو قوت قلب حسین بودی

راه رضای حق تو پیمودی

هر لحظه بر ایثارت افزودی

پشت و پناه و یاورم عباس

برادر نام آورم عباس

 

رزمنده ی همسنگرم عباس (2)

برادر نام آورم عباس (2)

 

لبیک گفتی بر صلای من

ای پاسدار خیمه های من

جان را فدا کردی برای من

ای معدن جود و کرم عباس

برادر نام آورم عباس

 

رزمنده ی همسنگرم عباس (2)

برادر نام آورم عباس (2)

 

مادر نزاده چون تو در دوران

بحر مروت اسوه ی انسان

سقا کجا لب تشنه و عطشان

چونان تو ای آب آورم عباس

برادر نام آورم عباس

 

رزمنده ی همسنگرم عباس (2)

برادر نام آورم عباس (2)

 

برخیز و از نو کن علم برپا

ای شیرمرد عرصه ی هیجا

بشنو ز خیمه بانگ واویلا

آبی رسان سوی حرم عباس

برادر نام آورم عباس

 

رزمنده ی همسنگرم عباس (2)

برادر نام آورم عباس (2)

 

جان حسین بادا به قربانت

بوسه زنم ببریده دستانت

خون پاک بنمایم ز چشمانت

ای غرقه در خون پیکرم عباس

برادر نام آورم عباس

 

رزمنده ی همسنگرم عباس (2)

برادر نام آورم عباس (2)

 

سر را بنه بر روی زانویم

تا زاشک حسرت چهره ات شویم

روی چو ماهت بوسم و بویم

داغت به دل زد آذرم عباس

برادر نام آورم عباس

 

رزمنده ی همسنگرم عباس (2)

برادر نام آورم عباس (2)

 

شاعر: حاج حبیب الله معلمی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۲۰:۳۵
ابوعمار حسین زاده

دانلود روضه ی حضرت قاسم - چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

السلام علیک یا اباعبدالله

السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک

علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل والنهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم

السلام علی الحسین

و علی علی بن الحسین

و علی اولاد الحسین

و علی اصحاب الحسین

 

متاب امشب ای مه که این بزمگاه

ندارد دگر احتیاجی به ماه

شب یازدهم مجسم کنید امشب


ز هر سوی مه پاره ای تابناک

درخشد چو خورشید بر روی خاک


به هر گوشه شمعی بر افروخته
ز هر شعله پروانه‏ها سوخته

 

خانواده ی شهدای اهواز همسران شهدا مادران شهدا فرزندان شهدا امشب بر شما مهمان رسیده. از راه دوری هم اومدن. خانواده ی شهدای گنبد اینجا حضور دارن. قدم شما بر بالای دیدگان ما ای چراغ های این ملت.

امشب با خانواده ی شهدای این شهر هم ناله بشید برای اباعبدالله. از همه ی شما این شهر التماس دعا داره

به هر گوشه شمعی بر افروخته

صحرای کربلا رو میگه. وقتی که اجساد عزیزان اباعبدالله بر روی زمین همانند ستاره می درخشن


همه جرعه ‏نوشان بزم الست
تهی کرده پیمانه افتاده مست


به پایان رسانیده پیمان خویش
همه چشم پوشیده از جان خویش

شبهای عاشورای کربلای ایران رو به یاد بیارین.وقتی که برادران رزمنده یک ساعت دو ساعت قبل از عملیات دست در گردن همدیگر میندازن.گریه می کنند اشک می ریزند وقت جدایی رسیده برادر.عازم سفر هستیم خداحافظی با تو می کنم شب آخره می خوام به کاروان اباعبدالله بپیوندم

خداحافظ برادرم.جای شما خالیست ای شهدا در این مراسم عزاداری کنار مادرانتون بنشینید کنار دوستانتون بنشینید


نه تنها از جان بلکه از هر چه هست
بجز دوست  یکباره شستند دست


دگر تا جهانست بزمی چنین
نبیند به خود آسمان و زمین


متاب امشب این‏گونه ای نور ماه
بر این جسم مجروح و عریان حسین


فلک شمع خود را تو خاموش کن
جهان را در این غم سیه‏پوش کن


بپوشان تو امشب رخ ماه را
مگر ساربان گم کند راه را

 

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

ز حسین سرور دین بگرفت اذن میدان

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

پی دیدار مادر به حرم شد شتابان

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

به بر مادر آمد دل او شاد  و خندان

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

که عمو داده رخصت به فدایش کنم جان

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

بنما شیر خود را تو به حق پیمبر

ز دل و جان حلالم ز ره مهر مادر

پی دیدار آخر تو مرا گیر و در بر

من محزون یتیمم دل زارم مرنجان

 

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

که ز منظور قاسم به کدام مضطر آگاه

به سر و پای طفلش نظر افکند  و ناگاه

بگرفتش در آغوش ز جگر برکشید آه

که ایا نور چشمان جگرم را مسوزان

 

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

تو مرا جای بابت به جهان یادگاری

که کند بعد مرگت به من از مهر یاری

گل نورسته ی من به خدا می سپاری

نتوان دل بریدن ز تو ای مهر رخشان

 

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

گل باغ حسن گفته ایا مام زارم

تو و اهل حرم را به خدا می سپارم

سوی میدان روانم به حسین جان نثارم

بشد آن شیر جنگی ز حرم سوی میدان

 

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

چو به عزم شهادت سوی میدان روان شد

ز حرم بانگ ماتم به سوی آسمان شد

به خروش عمه ها در عقبش سر زنان شد

شده از این مصیبت دل زینب پریشان

 

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

چه جوانی رشید و چه گلی نو رسیده

که چنین نونهالی به جهان کس ندیده

به ره عمویش دست ز سر و رجان کشیده

گل گلزار زهرا نوه ی شیر یزدان

 

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

همه آلات جنگی به بر و یال و پیکر

زره و خود و مقبر سپر و تیغ و خنجر

چو هژیر ژیان شد بر زین تکاور

به یکی دست نیزه به دگر تیغ بران

 

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

چو یکی شیر غران به سر زین نشسته

کمر جنگ اعدا به میان تن بسته

بسی از دشمنان را سر و پیکر شکسته

به نبرد اندر آمد چو علی نور ایمان

 

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

چو بسی سر ز تیغش ز بدنها جدا شد

ز نبردش هراسان جگر اشقیا شد

که ز بیمش  غریو از همه اعدا به پا شد

سپه شام و کوفه ز بر او  گریزان

 

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

ولی آن تشنه لب را عطش از حد فزون شد

ز دم تیر و  شمشیر بدنش غرق خون شد

کنم افغان از آن دم که ز زین واژگون شد

بدن اطهر او ز جفا تیر باران

 

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

ز جگر ناله بر زد برس عمو به دادم

نظری کن عمو جان که ز پا اوفتادم

به ره دین اسلام سر و جان را بدادم

شده نرم استخوانم ز دم نعل اسبان

 

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

به سر نعش قاسم ولی حق روان شد

به سر و سینه می زد ز غمش در فغان شد

که عزیز برادر گل رویت خزان شد

بگرفتش در آغوش ز وفا دیده گریان

 

چه شد از ابر خیمه رخ قاسم نمایان

 

به سر نعش قاسم ولی حق روان شد

به سر و سینه می زد ز غمش در فغان شد

که عزیز برادر گل رویت خزان شد

 

الله یا الله به حق روح الله

الله یا الله به حق روح الله

 

 

الله یا الله به حق روح الله

الله یا الله به حق روح الله

 

الله یا الله به حق روح الله

الله یا الله به حق روح الله

 

فتح و ظفر کن نصیب جندالله

الله یا الله به حق روح الله

 

الله یا الله به حق روح الله

الله یا الله به حق روح الله

 

فتح و ظفر کن نصیب جندالله

الله یا الله به حق روح الله

الله یا الله به حق روح الله

الله یا الله به حق روح الله

 

فتح و ظفر کن نصیب جندالله

الله یا الله به حق روح الله

 

ندای هل من ناصر حسینی

لبیک یا خمینی

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد

نقل شده هنگامی که قاسم بن الحسن تنها یادگار امام حسن عزم میدان نمود.عمویش اباعبدالله او رو مشاهده کرد که با شور و عشقی عازم میدان شده اومد جلو.قاسم جان تنها یادگار برادر کجا می روی؟ برادرم تو رو به دست من سپرده قاسم جان.مانع شد قاسم به میدان جنگ بره.قاسم بن الحسن با اون سن کم خود رو روی دست و پای عمو انداخت.حسین جان حسین جان عمو جان.

خواهش می کرد التماس می کرد اصرار می کرد اجازه ی میدان بده.اباعبدالله با این همه اصرار که مواجه شد قاسم مرگ در پیش تو چگونه است.مرگ از عسل نزد من شیرین تر است حسین جان قاسم های زیادی هم در این جمع حاضر هستن.بچه های سیزده ساله ای هم در این جمع حاضر هستن هنوز صورت ها مو در نیاورده  تقاضای شهادت می کنن از خدا.

پیش مادر میرن اصرار می کنن مادر اجازه بده به جبهه برم.مادر اجازه می ده پیش پدر میرن بابا مادرم اجازه داده تو هم اجازه بده .اگر پدر اجازه نده با خواهش زیاد با تمنای زیاد او رو راضی می کنن. بابا جان مادر جان خداحافظ می خوام راه قاسمو ادامه بدم.

حسین جان اگر بیایی از این بسیجی های کوچک سوال کنی مرگ در پیش شما چگونه است همون جواب قاسم رو می دن حسین جان.

 مجسم کنید شهادت فهمیده رو این پسر کوچک سیزده ساله رو.

خیلی از این کودک ها خیلی از این بچه های کم سن.به جبهه رفتن در صفحه ی تلویزیون مشاهده کردید اون دو بچه رو.

اصرار زیادی می کنن می خوایم به جبهه بریم در جبهه پیش فرمانده میرن می خوایم در عملیات شرکت کنیم. شما سن هاتون کمه شما کوچک هستین نه

اجازه بده خواهش می کنم فرمانده می خوام خط مقدم برم.

در وصیت نامه هاشون می نویسن می خوام  حسین زمانو یاری کنم همچنان که زبانحال قاسم بود

تنها یادگار برادرم حسنی بیا به میدان نرو برادرم تو رو به دست من سپرده اصرار زیادی کرد اباعبدالله قبول کرد.

هنگامی که خواست به میدان بره اباعبدالله او رو در آغوش کشید او رو هم دست در گردن اباعبدالله انداخت آمده آنقدر گریه کردند آنقدر گریه کردند تا  هر دو بی هوش شدند ای پدر شهید یادت بیار اون  ساعتی رو که فرزندت دست در گردنت انداخت خداحافظ پدر جان من عازم جبهه هستم حلالم کن حلالم کن  آنقدر گریه کردند تا  بی هوش شدند وقتی به هوش آمدند خداحافظی کرد اذن میدان گرفت حرکت کرد.

عده ای از این کفار رو در هم کوبید کشتو به درک واصل کرد تا نفری آمد بر فرق مبارک قاسم شمشیر زد  نفری آمد بر فرق  قاسم زد صدا زد یا عماه از اسب به زمین افتاد آمده وقتی که حرکت می کرد به سوی جبهه این نعلین هایی که به پا کرده بود یکیشون بندهاشون بریده بود. لباس ها براش بلند بودند از بس که کوچک بود .امام حسین تا صدای یا عما  رو شنید همانند عقابی که از بالا به زمین فرود بیاد حمله کرد به دشمن.قاتل او رو دستهاشو جدا کرد.  قاتل او زیر سم اسبان به درک واصل شد حالا اونجا گرد و غبار میدان رو فرا گرفته همه ی سپاه و لشگر  سپاه و لشگر منتظرن تا گرد و غبار فرو بشینه ببینن حسین با قاسم چه میکنه  چه می گویه.

گرد و غبار فرو نشست میدان آرام شد.دیدند اباعبدالله بر روی جنازه ی قاسم نشسته. از بدن قاسم بن الحسن خون فوران میزنه نگاه کردن دیدن اونجوری که جان می کنه پاها رو به زمین می سایه

پاهای قاسم به زمین کشیده می شد.آخرین لحظات عمر مبارک خود رو سپری می کرد یا عما یا عما اباعبدالله فرمود برای حسین برای عموی تو خیلی دشواره از او تقاضایی بکنی و او اجابت نکنه یا اگر اجابت کنه چاره ای نداشته باشه کاری از دستش بر نیاد. خدا رحمت نکند قاتلان تو رو ای قاسم جان لحظه ای فرا رسید که دست برد حسین زیر بغل های قاسم رو گرفت دیگر قاسم جان داده بود زیر بغل های قاسم رو گرفت سینه اش رو به سینه چسبانید او رو به طرف خیمه ها می برد در روایت آمده او رو به طرف خیمه ها می برد در حالی که پاهایش بر زمین کشیده می شد نزدیک خیمه ها آورد نزدیک علی بن الحسین در کنار علی بن الحسین او رو قرار داد سوال می کردند کیست  قاسم بن الحسن قاسم الحسن همه بگید حسین حسین.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۹۷ ، ۰۰:۴۴
ابوعمار حسین زاده

اباالفضل با وفا،علمدار لشکرم

اباالفضل با وفا،علمدار لشکرم

مه ِهاشمی نسب،امیر دلاورم

اباالفضل با وفا،علمدار لشکرم

برادر چرا به خون فتاده است پیکرت                 ز ضرب عمود کین شکسته چرا سرت

چنین قطعه قطعه شد چرا جسم اطهرت             که نعش تو غرق خون فتاده برابرم

اباالفضل با وفا،علمدار لشکرم

برادر،چرا قلم شده دست های تو                        به خون غوطه ور شدست قد رَسای تو

دریغ از جوانی ات!شَوَم من فدای تو                   تو کردی برادری تمام،ای برادرم

اباالفضل با وفا،علمدار لشکرم

فدای دو بازویت که گشت از بدن جدا         نمودی به راه دین سروجان وتن فدا

به چشم تو تیرکین نشسته است یا اخا    برادر،چه سان تورا به خون غوطه بنگرم؟

اباالفضل با وفا،علمدار لشکرم

فتاده زکف چرا برادر لَوای تو؟                      نیاید به گوش من عزیزم صدای تو

به قربان غیرتت،فدای وفای تو            که لب تشنه از فرات گذشتی به خاطرم

اباالفضل با وفا،علمدار لشکرم

سپه دار کربلا ایا افسر رشید                  کنار شط فرات شدی تشنه لب شهید

همه اهل بیت من به تو داشتند امید        کشد انتظار تو در خیمه خواهرم

اباالفضل با وفا،علمدار لشکرم

دل کودکان شده ز سوز عطش کباب               سکینه در انتظار رقیه در التهاب

ز بی شیری اصغرم در افغان و اضطراب             دریغا نشد که آب رسانی به دخترم

اباالفضل با وفا،علمدار لشکرم

تو ای شیر کربلا که شیر از تو بیمناک               دو دست از بدن جدا فتادی چرا به خاک

تو عباسی ای عزیز تنت گشته چاک چاک        چه سان جسم پاره ات برم من سوی حرم

اباالفضل با وفا،علمدار لشکرم

شهید به خون تپان دریغ از رشادتت                   صفا  و محبت و وفا و مروتت

حسین را کمر شکست برادر شهادتت               ز مرگت ببین فلک چه آورده بر سرم

اباالفضل با وفا،علمدار لشکرم

شاعر: حاج حبیب الله معلمی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۹۷ ، ۰۰:۲۶
ابوعمار حسین زاده

الهی روسیاهم شرمسارم                     پر است از جرم و عصیان کوله بارم

خطا کردم مرا رسوا نکردی                  به لطف و رحمتت امیدوارم

*****

خدایا دردمندی روسیاهم                    سراپا غرق دریای گناهم

ز رحمت گر گناهانم نبخشی               کجا رو آورم عذر از که خواهم

*****

خدایا راز پنهانم تو دانی                     همه جرم و گناهانم تو دانی

مرا رسوا مکن در نزد مخلوق                کز افعالم پشیمانم تو دانی

*****

سپاس ای کردگار چاره سازم               به درگاهت بود روی نیازم

در رحمت نما بر روی دل باز                تو خود آگاهی از سوز و گدازم             

*****

چو من شرمنده ای در این جهان نیست   چو تو یارب رئوف و مهربان نیست

سپاس و حمد و تسبیح تو گفتن           مرا در حد گفتار و بیان نیست

*****

خداوندا تو دانی و آگاه                       که یادت نیمه شب دارد به دل راه

اگر چه مجرمم امیدوارم                     گنه کاران نمی رانی ز درگاه

*****

خداوندا به قرب روزه داران                  به اشک دیده ی امیدواران

به آنانی که در راز و نیازند                  روا کن حاجت چشم انتظاران

*****

مرا یا رب به غیر از معصیت نیست                  سزای من عطا و مغفرت نیست

ولی می دانم ای بخشنده ی مول           ترا بر بندگان جز مرحمت نیست

*****

منم یا رب به حال خویش گریان           که عمری را تلف کردم به عصیان

جوانی را به غفلت دادم از دست            پشیمانم پشیمانم پشیمان

شاعر: حاج حبیب الله معلمی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۴۴
ابوعمار حسین زاده

از خون پاک لاله رویان هویزه                        دریای خون گردیده دامان هویزه

از خون پاک لاله رویان هویزه                                    دریای خون گردیده دامان هویزه

ای  مسلمین در سالروز سرفرازان                 از خون پاک عاشقان و پاک بازان

جانبازی و ایثار ان حماسه سازان                  دارد سخن با ما بیابان هویزه

از خون پاک لاله رویان هویزه                                    دریای خون گردیده دامان هویزه

ایثار آن رزمنده مردان دلاور                          در کوچه های شهر و در دامان سنگر

با بعثیان بی حیای شوم کافر                       مانده است بر جا در بیابان هویزه

از خون پاک لاله رویان هویزه                                    دریای خون گردیده دامان هویزه

این لاله ها که اندر بیابان ها دمیده                باشد ز خون نو خطان نو رسیده

کاندر دل این خاک تیره آرمیده                      دادند زینت بر گلستان هویزه

از خون پاک لاله رویان هویزه                                    دریای خون گردیده دامان هویزه

فریاد جانبازی سربازان قرآن                         از ارتشی و از بسیج و پاسداران

یاد حسین و آن فداکاری چمران                    داغی گران بنهاده بر جان هویزه

از خون پاک لاله رویان هویزه                                    دریای خون گردیده دامان هویزه

گلگون نموده خونشان دشت و دمن را            یاد دلاور مردم خونین کفن را

آن پاسداران رشید خون سخن را                  بشنو تو از خلق پریشان هویزه

از خون پاک لاله رویان هویزه                                    دریای خون گردیده دامان هویزه

دارد فلک از ظلم از ظلم صدام لعین باد داد       بس جان و مال مسلمین را داده بر داد

نفرین حق بر خائنان بی وطن باد                            تا روز حشر از شهر ویران هویزه

از خون پاک لاله رویان هویزه                                    دریای خون گردیده دامان هویزه

شاعر: حاج حبیب الله معلمی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۱۴
ابوعمار حسین زاده

اسوه ی شب شکاران  فخر طلایه داران                   حسین خرازی            حسین خرازی

اسوه ی شب شکاران  فخر طلایه داران                   حسین خرازی            حسین خرازی

رایحه ی بهاران           در دل لاله زاران          حسین خرازی            حسین خرازی

سوی خدا نموده  رجعت جاودانه                            همچو همای رحمت در دل بی کرانه

اوج گرفته روحش سرخوش و عاشقانه           تا به تقرب حق بر زند آشیانه

جای کند به بزم و        مجمع رستگاران                   حسین خرازی            حسین خرازی

رنگ عقیق خون در جامه ی جان فشانده                  سوی شهادت او را عشق حسین کشانده

جذبه ی اعتلایش زعالم خاک رانده                نشعه ی وصل جانان صبر از او ستاننده

رسته ز هر تعلق         بسته نظر به یاران       حسین خرازی            حسین خرازی

اسوه ی شب شکاران  فخر طلایه داران                   حسین خرازی            حسین خرازی

شیفته ی شهادت بوده دل سلیمش             کرده ادای فرمان از طرف زعیمش

به به از این مقام و موهبت عظیمش             در قلل تقرب کرده خدا مقیمش

تا که کند وفا بر           وعده ی جان نثاران      حسین خرازی            حسین خرازی

اسوه ی شب شکاران  فخر طلایه داران                   حسین خرازی            حسین خرازی

اوج عروج عنقا جایگه مگس نیست                لاله ی دست پرور شسته ز خار و خس نیست

هان نفس مسیحا در خور هر نفس نیست       زبده تر از شهیدان رتبه ی هیچ کس نیست

کیست که حق نداند    لایق حق گذاران                   حسین خرازی            حسین خرازی

اسوه ی شب شکاران  فخر طلایه داران                   حسین خرازی            حسین خرازی

عشق حسین عجین است با گل پاسداران      شور حسین نهفته در دل پاسداران

با رخ اوست روشن محفل پاسداران               کشته شدن به راهش قابل پاسداران

در هدف حسینند        جمله ز ره سپاران       حسین خرازی            حسین خرازی

اسوه ی شب شکاران  فخر طلایه داران                   حسین خرازی            حسین خرازی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۶ ، ۱۸:۱۶
ابوعمار حسین زاده

ای برادر بیا کاروان می رود

ای برادر بیا کاروان می رود

بهر حفظ خلیج این زمان می رود

ای برادر بیا کاروان می رود

هر طرف خیل رزمنده در جنب و جوش                 سیل آسا فکنده به هامون خروش

بیرق  فتح و نصر من اله به دوش                           بنگ تکبیر بر آسمان می رود

ای برادر بیا کاروان می رود

نور ایمان ز سیمایشان آشکار                            فوج فوج عازم پهنه ی کارزار

راسخ و محکم و ثابت و استوار                             پای کوبان به ایثار جان می رود

ای برادر بیا کاروان می رود

کن نظر شیرمردان عزم آهنین                              یکه تازان گردان ایران زمین

عازم جنگ و یاری به اسلام و دین                        همچنان کوه آتشفشان می رود

ای برادر بیا کاروان می رود

ای که مستی ز جام ولای حسین                          خیز و رو کن سوی کربلای حسین

بوسه زن خاک دولت سرای حسین                       جیش حق سوی آن آستان می رود

ای برادر بیا کاروان می رود

راهیان حریمش علی الاتصال                               رسته از قید و در سیر اوج کمال

منسجم متحد گشته با شور و حال                        صف به صف پیرمرد و جوان می رود

ای برادر بیا کاروان می رود

این سپه حامی دین پیغمبر است                          جمله را شور و عشق حسین بر سر است

هر ستمدیده را در جهان یاور است                       بهر کوبیدن ناوگان می رود

ای برادر بیا کاروان می رود

شاعر: حاج حبیب الله معلمی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۶ ، ۱۸:۳۰
ابوعمار حسین زاده

شش ماهه ی جانبازم من    سرباز سرافرازم من           سرباز سرافرازم من

شش ماهه ی جانبازم من          سرباز سرافرازم من        سرباز سرافرازم من

شش ماهه ی جانبازم من    سرباز سرافرازم من           سرباز سرافرازم من

گر تشنه ی شیرم بابا                   با اینکه صغیرم بابا

مشمار حقیرم بابا               سرباز دلیرم بابا

با کودکی اندر میدان            با کودکی اندر میدان            هنگامه بپا سازم من

شش ماهه ی جانبازم من          سرباز سرافرازم من        سرباز سرافرازم من

گفتی تو چو هل من ناصر     آوای تو را بشنیدم

در یاریت ای بی یاور            بی تاب و توان گردیدم

از جمله فداکارانت               کوچک تر و طنازم من

شش ماهه ی جانبازم من          سرباز سرافرازم من        سرباز سرافرازم من

چون رفتن سوی میدان        با کودکیم نتوانم

بابا بکشم در آغوش            بر همره خود میدانم

شد دست حسینم مرکب     شد دست حسینم مرکب     بر عرش همی تازم من

شش ماهه ی جانبازم من          سرباز سرافرازم من        سرباز سرافرازم من

قابل اگرم می دانی             کن هدیه بر جانانم

تا جان و تن کوچک را           جانانه کنم قربانت

گر کودک بی مقدارم            گر کودک بی مقدارم            خود عاشق و جانبازم من

شش ماهه ی جانبازم من          سرباز سرافرازم من        سرباز سرافرازم من

بابا ببرم همراهت               هرچند که کودک باشم

تا شمع جمالت را من          پروانه ی کوچک باشم

سر بر سر کوی جانان                   سر بر سر کوی جانان                   مردانه بیندازم من

شش ماهه ی جانبازم من          سرباز سرافرازم من        سرباز سرافرازم من

سالار همه عشاقی            سر حلقه ی جانبازانی

من تشنه لبم در خیمه         لب تشنه تو در میدانی

گر کودک بی مقدارم            گر کودک بی مقدارم            خود عاشق و جانبازم من

شش ماهه ی جانبازم من          سرباز سرافرازم من        سرباز سرافرازم من

خونین جگری از داغ             مرگ علی اکبر داری

بشکسته دلی از هجر                   عباس دلاور داری

گلگون سر و رویت بابا                   گلگون سر و رویت بابا                   از خون گلو سازم من

شش ماهه ی جانبازم من          سرباز سرافرازم من        سرباز سرافرازم من

این اصغر بی شیرت را گر لایق جانان دانی  بر جانب قربانگاهم تکمیل نما قربانی

تا پرچم مظلومی را             تا پرچم مظلومی را             بهر تو برافرازم من

شش ماهه ی جانبازم من          سرباز سرافرازم من        سرباز سرافرازم من

با خون گلوی معصوم            کن گلبن دین را سیراب

از شوق شهادت باشد         این طفل صغیرت سیراب

در راه خدا می خواهم                   در راه خدا می خواهم                   جان و سر و تن بازم من

شش ماهه ی جانبازم من          سرباز سرافرازم من        سرباز سرافرازم من

چون شهد شهادت نوشم     قندافه ی خونینم را

بگذار به روی دستان           بر اهل دو عالم بنما

زین غصه سرشکی خونین    از دیده معلم ریزد

در عرصه ی محشر فردا       بر دامن تو آویزد

بر جمله عزادارانت              بر جمله عزادارانت              بابا نظر اندازم من

شش ماهه ی جانبازم من          سرباز سرافرازم من        سرباز سرافرازم من

شاعر: حاج حبیب الله معلمی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۶ ، ۰۰:۳۹
ابوعمار حسین زاده

از پایگاه عشق و ایمان                            رزمنده ای عازم به میدان


با صولتی چون شیر یزدان                رزمنده ای عازم به میدان


از خیمه گاه آل پیمبر              گردیده طالع خورشید خاور

یا سر کشیده ماهی منور          رعنا جوانی گرد دلاور

عازم به جنگ قوم عدوان


بوسیده دست سلطان ابرار                 رخصت گرفته از بهر پیکار

در راه اسلام حاضر به ایثار     آماده ی رزم با قوم کفار

سرمشق خیل نوجوانان


گشته زره پوش بسته کمر را     افکنده بر دوش زیبا سپر را

بر سر نهاده خود پدر را          کرده حمایل تیغ دو سر را

زیر زره پوشیده  خفتان


بنهاده زین بر پشت تکاور                 گویی به مرکب بنشسته حیدر

ورد زبانش الله اکبر               زیر کمربند جا داده خنجر

از دیده اش بیننده حیران


بنهاده بر دوش گرز گران سنگ           این آتشین خشم وین آهنین چنگ

روح شجاعت در عرصه ی جنگ       حیران دلیران زین عزم و آهنگ

روشن دلش از نور قرآن


صد آفرین بر این قهرمانی                          صد مرحبا بر این پهلوانی

از جد امجد دارد نشانی           بر چهره ی چون گل ارغوانی

هست این ملک در نقش انسان


این  جنگجوی دشمن شکن کیست        این یکه تاز سیمین بدن کیست

این نوجوان شیرین سخن کیست           این اهرمن کش این تیغ زن کیست

کز صولتش دشمن هراسان


بعد از وداع سالار خوبان                  در سینه ی دشت بنموده جولان

چون تیر ثاقب بر قلب عدوان             با کوفیان کرد جنگی نمایان

خواندی رجز با کام عطشان


گفتا گلی از باغ ولایم              آرام جان خیرالنسایم

فرزند پور شیر خدایم              گل غنچه ی باغ مجتبایم


تکبیر گویان  پور غضنفر                 خود را رسانید بر قلب لشکر

هر کس که می شد با او برابر             گشتی جدا سر او را ز پیکر

خصم از دم تیغش گریزان


آه از دمی که افتاده از زین                 صحرا ز خونش شد سرخ و رنگین

دشت بلا یافت زآن لاله آذین              عمو بیامد او را به بالین

بگریست چون ابر بهاران


بر سینه بنهاد خونین سرش را         بگرفت در بر گل پیکرش را

زد بوسه رخسار انورش را               بسترد از خاک مه منظرش را

بر برگ گل بارید باران

شاعر: حاج حبیب الله معلمی


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۵۰
ابوعمار حسین زاده

در خیمه ها برپا فغان شور و شین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

در خیمه ها برپا فغان شور و شین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

سالار جانبازان سر ایثار دارد                     عزم رسیدن بر وصال یار دارد

مردانه رو در صحنه ی پیکار دارد              با خواهر خود آخرین دیدار دارد

وقت وداع آن دو نور نیرین است               این آخرین دیدار زینب با حسین است

در خیمه ها برپا فغان شور و شین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

محبوب حق را اینک آهنگ قتال است                  شوق شهادت بر دلش در اشتعال است

در سینه اش غوغای وجد و شور و حال است          بر وعده ی آخر وفا کردن مجال است

عازم به میدان آن امام عالمین است                                    این آخرین دیدار زینب با حسین است

در خیمه ها برپا فغان شور و شین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

سالار زینب دارد آهنگ جدایی                            باشد مهیا بهر پیکار نهایی

خواهد ره جانان کند جان را فدایی                                    سازد وفا بر عهد و پیمان خدایی

اجرای پیمان الستش نصب عین است                     این آخرین دیدار زینب با حسین است

در خیمه ها برپا فغان شور و شین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

این جا دقایق با تأنی پی سپارند                             چون نقطه ی عطفی برای روزگارند

این لحظه ها دارای ارج بی شمارند                                    تا حشر در تاریخ دوران آشکارند

یادآور ایثار فخر نشئتین است                                این آخرین دیدار زینب با حسین است

در خیمه ها برپا فغان شور و شین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

این جا دو رکن نهضت خون و اسارت                   دارند بر هر نکته ی لازم اشارت

بر زینب کبری رسد حکم اسارت                         یعنی برد پیغام خون را با مهارت

جایی که زور و زر دو قطب حاکمین است             این آخرین دیدار زینب با حسین است

در خیمه ها برپا فغان شور و شین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

این نکته را آرام می گوید به خواهر                                   زینب برایم کهنه پیراهن بیاور

خواهم که پوشم زیر پیراهن به پیکر                      چون می کند عریان تنم خصم ستمگر

بر پیکرم این کهنه جامه زیب و زین است               این آخرین دیدار زینب با حسین است

در خیمه ها برپا فغان شور و شین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

خواهر پس از قتلم تو پی گیر قیامی                                   مأمور بر صبر و رسول این پیامی

برنامه گردان اسارت تا به شامی                            از سوی من مسئول این امر و مقامی

نقش تو در تکمیل نهضت فرض عین است             این آخرین دیدار زینب با حسین است

در خیمه ها برپا فغان شور و شین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

در حفظ دین باید ز جان و سر گذشتن                  از قاسم و عباس و از اکبر گذشتن

از جمله هستی در ره داور گذشتن                         حتی ز طفلی چون علی اصغر گذشتن

ایثار سر در حفظ دین اجرای دین است                  این آخرین دیدار زینب با حسین است

در خیمه ها برپا فغان شور و شین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

خواهر اسیری می رود منزل به منزل                                   بازوی تان بندند بر قید صلاصل

رأسم فراز نی چو  بینی در مقابل                           با ناله می کوبی سرت بر چوب محمل

باری چو دیدی رأس پاکم بر سنین است                این آخرین دیدار زینب با حسین است

در خیمه ها برپا فغان شور و شین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

صبر تو خواهر با شهادت هم تراز است                  تکمیل نهضت را شکیبایی نیاز است

خواهر اسیری رفتنت آینده ساز است                     در این قیام خون اسارت امتیاز است

در دادن تن بر بلا بینی و بین است                         این آخرین دیدار زینب با حسین است

در خیمه ها برپا فغان شور و شین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

خواهر تو فرزند امیرالمومنینی                                در خطبه دارای بیانی آتشینی

خود بر صدورانقلاب من امینی                              حاشا که ناحق بینی و ساکت نشینی

چون خون زهرا در عروق زینبین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

در خیمه ها برپا فغان شور و شین است                   این آخرین دیدار زینب با حسین است

شاعر: عبدالحسین عتیق بهبهانی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۶ ، ۱۱:۱۳
ابوعمار حسین زاده